اینقدر خیره میشدند به لحظه های شیرینمان
که اینـــک فقط خاطره های خوش عذابم میدهد
ولی من که به شوریِ چشم اعتقاد نداشتم
خاطرات تو همانند دکتریست که
من بابت مریضی ام فقط به او سر میزنم !
جالب اینجاست که من هر روز مریضم و دکتر هم تسکین بلند مدّت نمیفهمد
ﺁﺩﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺩﺍﺭ
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺑﻖ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ …
بیست طبقه لاف بزرگ و عظیمی است
برای مردن کافی است از ایوان یک خاطره پایین بپری
کاش خودت هم مثل خاطراتت
برای ماندن سرسخت بودی
گـاهـی بــاید رفـت و بعضـی چیــزهای بردنـی را بـا خـود بــرد
مـثل یـــــاد مـثل غــرور و آنچــه ماندنـیست را جــا گــذاشت
مـثل خــاطره مـثل لبـخند
رفـتنت ماندنــی مــی شود وقتــی کـه نبــاید بـروی !
خطــر داشت امــا !
خاطرت می ارزید که از تـــو این همه خاطـــره بسازم !
باید یاد می گرفتم
از هر چیزی عشق و خاطره نسازم !
شاید منظورِ باران من و تو نبودیم
مرا که میشناسی
وسواس دارم
وقتِ رفتن تمام خاطرات را تا میکنم
میگذارم کنجِ گنجه
بویِ نفتالین که مشامشان را پر کند
تمامِ بیدها مجنون می شوند!
به صدایت که معتاد شدم رفتی
حالا هر روز خاطره تزریق می کنم
بعضی وقت ها شریک تمام خاطراتت
فقط یک شماره ی خاموش است
هی لعنتــــی !
مـــن مــــــی روم !
تـــو مـــــی مــــانــی بــا دنـیــایـــی از خــــاطـــــرات
راســتـــی آن روز کـــــه دلـــــداده تــو شــــدم یــادت هست ؟
از آن جــا بـــه بـــعــدش را پـــاک کــــن !
اینجا کسی بر زمین افتاده
تو با خاطراتت از رویش رد شدی و رفتی
دیگر خودت هم برگردی نمیپذیرم !
من فقط با خاطراتت زنده ام !
همیشــــــــه مـی گفتنــــد
سختی ها نمک زندگیست
امــــا چــــرا کسی نفهمیـــــد نمک برای من که خاطـــــراتم زخمی ست
شور نیست مـــــزه درد می دهد
زندگی یعنی یک نگاه ساده
تنها چند خاطره و تنها چند لحظه
زندگی یعنی همین نگاهی به یک تصاویر و عکس ساده
من برایت خاطره ساختم
امّا آخرش چه ؟
تمام زندگی ام را باختم
مـَردُم چـه میفهمند
از قاب ِخالی ات کـنج اتـاقـم
خـاطـرات تـوست کـه ورق مـیـزند نـگـاهـم را بـه نـقـش آفــرینی
یکی بیاید دست این خاطره ها را بگیرد ببرد گردش …
کلافه کرده اند مرا بس که نق می زنند به جانم …
تکثـــیر مـی شـــونــد و نــمی مــیرند
سلـــول های خـــاطـــره ات در مـــن
این خاکستر که می بینی خاکستر سیگار نیست
خاطرات منند که هر شب با خودم دود می شوند
عابرانی که از کنارم می گذرند
مست عطر تنم می شوند و نامش را که می پرسند
دلم می لرزد چگونه بگویم خاطرات توست؟
آقـــای شــهــردار!
بگویید انقـدرعوض نکـنند رنـــگــــ و روی ایـــن شـهر لعنتی را …
این پیاده روها ، میــدان ها ، رنگ و روی دیوارها
خــــاطـــراتــم دارنـــد از بـیـنــــــ مــی رونــــد . . .
مرا محکم تر در آغوش خود بگیر
من هنوز هم نمی خواهم تو را به دست خاطرات ” لعنتی ” بسپارم
جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:
نظرات شما عزیزان: